غزل شمارهٔ ۵۶۱۷
در مصافی که من از آه علم وا کردم
کوه اگر بود طرف، بادیه پیما کردم
توشه آخرت من ز خرابات وجود
مشت خاکی است که در کاسه دنیا کردم
گوهری نیست که درد امن این صحرانیست
من قناعت به همین آبله پا کردم
سفری را که توان گفت به دل بار نبود
سفر بیخودیی بود که تنها کردم
کمر ساحل مقصود به دستم آمد
تا درین قلزم خونخوار کمر وا کردم
حیف ازین عمر گرانمایه که از بیخبری
صرف طول امل و عرض تمنا کردم
پاس اندوه بدارید که من همچو شرر
عمر خود در سر یک خنده بیجا کردم
چون معنبر نشود بزم دو عالم صائب؟
زین گرهها که من از زلف سخن وا کردم
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...