تمتع با کمال قرب از آن رعنا نمیبینم
که زیر پا نبیند یار و من بالا نمیبینم
مگر از دور گرد محمل لیلی نمایان شد؟
که از مجنون اثر در دامن صحرا نمیبینم
کمینگاه نگاه حسرت آلودی است هر مویم
اگر در چهره محجوب او رسوا نمیبینم
فرامش وعده من گر نه مکری در نظر دارد
چرا امروز ذوق از وعده فردا نمیبینم؟
به راهم خار ریزد خصم کوتهبین، نمیداند
که من چون شعله بیباک پیش پا نمیبینم
چه حاصل زین که چون پرگار پای آهنین دارم؟
چو من راه نجات از گردنش بیجا نمیبینم
به درد و داغ غربت زان نهادم دل که چون گوهر
گشاد این گره از ناخن دریا نمیبینم
من و دامان شب، کامروز در آفاق دامانی
که داد من دهد، جز دامن شبها نمیبینم
نگاه عجز تیغ بد گهر را تیزتر سازد
فلک گر تیغ بارد بر سرم بالا نمیبینم
ربوده است آنچنان فکر و خیال او مرا صائب
که پیش پا به چندین دیده بینا نمیبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر، از احساسات عمیق خود نسبت به یک عشق دور و غیرقابل دسترس میگوید. او میخواهد به کمال و نزدیکی به معشوقش برسد، اما میبیند که این امکان وجود ندارد و فقط از دور میتواند او را ببیند. هر تلاش او برای نزدیک شدن با موانع و حسرتهایی روبروست. شاعر از دردهای غربت و آرزوهای بیپایان خود سخن میگوید و میفهمد که چقدر عشقش او را کند و ناراحت کرده و تا چه حد درگیر افکار و خیال معشوقش است. او در نهایت به عدم امکان رسیدن به آنچه میخواهد اشاره میکند و احساس میکند که همه چیز به دامن شبها و دردها محدود شده است.
هوش مصنوعی: من از زیبایی و نزدیکی به معشوق لذت نمیبرم، چون او زیر پای من است و من از بالا او را نمیبینم.
هوش مصنوعی: آیا از دور، نشانی از محمل لیلی دیده میشود؟ چرا که هیچ اثری از مجنون در دامن صحرا نمیبینم.
هوش مصنوعی: هر یک از موهای من، مانند یک کمینگاه است که پر از حسرت است. اگر چهره آن محبوب محجوب نبود، هرگز نمیتوانستم خودم را علیه این احساس رسوا ببینم.
هوش مصنوعی: اگر قرار است وعدهام را فراموش کنی، پس چرا امروز از وعده فردا شوقی نمیبینم؟ آیا نقشهای در ذهنت داری که من از آن بیخبرم؟
هوش مصنوعی: در مسیر من، دشمن نابخرد بر سر راهم خار میگذارد، اما او نمیداند که من مانند شعلهای شجاع، به جلو نگاه میکنم و از مانعها نمیترسم.
هوش مصنوعی: من از این وضعیت چه سودی میبرم وقتی که پایم به زنجیر است؟ چون راهی برای نجات از این موقعیت دشوار نمیبینم.
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنج غربت، دل خود را به شدت آزار میدهم، چرا که مثل گوهر، این مشکل را از چنگال دریا نمیتوانم خلاص کنم.
هوش مصنوعی: امروز در دنیا، من و شب کنار هم هستیم و هر جا نگاه میکنم، جز دامن شبها چیزی نمیبینم که به من آرامش و پناه دهد.
هوش مصنوعی: نگاه ناتوانی، تیزی بدخواهی را بیشتر میکند. اگر آسمان بر سرم تیغی را رها کند، من دیگر بالا را نمیبینم.
هوش مصنوعی: فکر و خیال او به قدری مرا مشغول کرده که حتی با وجود دیدگان بینا، نمیتوانم چیزی در پیش رو ببینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از آن رو با تو من آیینه را همتا نمیبینم
که من هرگاه میبینم ترا خود را نمیبینم
چو آیی سوی من در هستیم زآن آتشی ور نه
چگونه درد دل گویم ترا تنها نمیبینم
چو مژگان میزنم در هر دمی صد خار را بر هم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.