گنجور

 
صائب تبریزی

اگر دل را ز خاشاک علایق پاک می کردم

همان در خانه خود کعبه را ادراک می کردم

بهم پیچیدن طومار هستی بود منظورم

اگر از آستین دستی برون چون تاک می کردم

گشاد عالمی می بود در دست دعای من

اگر صبح بناگوش ترا ادراک می کردم

زبس ذوق شهادت برده بود از سر شعورم را

گریبان را خیال حلقه فتراک می کردم

زهشیاری کنون خون می خورم یاد جوانیها

که از هر ساغری خون در دل افلاک می کردم

خبر می داد از بی حاصلیها خوشه آهم

من آن روزی که تخم دوستی در خاک می کردم

 
 
 
صائب تبریزی

به می گرد ملال از چهره دل پاک می کردم

ز هر پیمانه ای خون در دل افلاک می کردم

درین ظلمت سرا می یافتم گم کرده خود را

اگر صبح بناگوش ترا ادراک می کردم

بیدل دهلوی

دمی چون شمع‌ گر جیب تغافل چاک می‌کردم

به مژگان زبن شبستانها سیاهی پاک می‌کردم

به این ‌گرد چمن چیزی ‌که دارد اضطراب من

گر از پا می‌نشستم عالمی را خاک می‌کردم

قضا گر می‌گرفت از من غبار قدردانیها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه