گنجور

 
صائب تبریزی

من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم

چون نسیم خوش نشین هردم زمینی خوش کنم

چون سویدا از جهان با گوشه دل قانعم

نیستم تخمی که هر ساعت زمینی خوش کنم

در دلم چون تیر این پهلو نشینان می خلند

از خدنگ او مگر پهلو نشینی خوش کنم

هر کمان سست نبود در خور بازو مرا

می کشم ناز بتان تا نازنینی خوش کنم

می زند خون عقیق از شوق من جوش نشاط

می شود ازنامداران چون نگینی خوش کنم

نیست چون آب گهر نقل مکان در طالعم

قطره باران نیم هردم زمینی خوش کنم

حسن شهری مغز سودا را نمی آرد به جوش

می رویم تا لیلی صحرا نشینی خوش کنم

آه کز بی حاصلیها نیست در خرمن مرا

آنقدر حاصل که وقت خوشه چینی خوش کنم

زخم تیغ او کجا صائب نصیب من شود

خاطر خود از شکست آستینی خوش کنم