گنجور

 
صائب تبریزی

جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم

آخر آمد ناوک اوراست بر بالای زخم

در حریم سینه ام هر جا نفس پا می نهد

کاروان زخم افتاده است بر بالای زخم

خنده بیدردی است در آیین ماتم دوستان

می کشد آخر مرا این خنده بیجای زخم

غیر حرف شکوه مرهم نیارد بر زبان

ناوک او اگر زند انگشت بر لبهای زخم

می شود بر دست من هر داغ گردابی ز خون

آستین هر گه کشم بر چشم خونپالای زخم

گشته ام صائب خلاص از دستبرد بیغمی

تا کشیده تیغ او بر سینه ام طغرای زخم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلیم تهرانی

داغ نتواند گرفتن در دل ما جای زخم

وقت خندیدن نمک می‌ریزد از لب‌های زخم

جای یک زخم دگر چون گل بر اعضایم نماند

تیغ بگشاید مگر در سینهٔ من جای زخم

می‌برند از یکدگر ذوق جراحت هر نفس

[...]

جویای تبریزی

بی‌خطا از بس رساند زخم بر بالای زخم

تیر او انگشت زنهاری است در لب‌های زخم

شکوه‌ای از دستبرد خنجر او کرده است

می‌نهد مهر خموشی بخیه بر لب‌های زخم

بیدلان را نیست تاب مرهم تیغ نگاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه