گنجور

 
صائب تبریزی

چون قدح از عکس ساقی در بهشت افتاده ام

در خرابات مغان خوش سر نوشت افتاده ام

در جهان آب و گل از درد و داغ عشق او

دوزخی دارم که از یاد بهشت افتاده ام

خارو گل آب از بهارستان وحدت می خورد

من ز غفلت در تمیز خوب وزشت افتاده ام

خم به فکر خاکساریهای من خواهد فتاد

چند روزی بر زمین گر همچو خشت افتاده ام

چون به داغ غربت من دل نسوزد سنگ را

خال موزونم که به رخسار زشت افتاده ام

من که صائب تا به گردن در گل تن مانده ام

زین چه حاصل کز ازل گردون سرشت افتاده ام

 
 
 
سیدای نسفی

امشب از مستی به پای خم چو خشت افتاده ام

عشرتی دارم که گویا در بهشت افتاده ام

از پس آئینه می کردم تماشا عکس را

بس که دور از امتیاز خوب و زشت افتاده ام

از توکل میر سید از غیب رزقم بی حساب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه