چون خم از کوی مغان پای سفر نیست مرا
گر شوم آب، ازین خاک گذر نیست مرا
خاکساری است مرا روشنی دیده و دل
شکوه از گرد یتیمی چو گهر نیست مرا
سنگ طفلان چه کند با دل دیوانه من؟
کبک مستم، غمی از کوه و کمر نیست مرا
می توان کرد به تسلیم شکر حنظل را
نتوان تلخ نشستن که شکر نیست مرا
چون سپر، موجه شمشیر به هم پیوسته است
در مصافی که به جز سینه سپر نیست مرا
از قبول نظر عشق شود عیب هنر
ورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا
منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان
هیچ دربار به جز برگ سفر نیست مرا
چه حضورست که در پرده غم صائب نیست؟
با غم عشق تمنای دگر نیست مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر درباره عشق و تنهایی میپردازد. شاعر از عدم امکان سفر به دیاری که دوستش در آنجا است، سخن میگوید و از خاکی که در آن زندگی میکند به عنوان منبع آرامش یاد میکند. او از مشکلات و غمهایی که در زندگی دارد، مانند یتیمی و تلخی زندگی سخن میگوید. همچنین به عدم توانایی در پذیرش تلخیها و غمها اشاره میکند و میگوید که عشق و هنر در زندگیاش نقش مهمی دارند. در نهایت، او خود را شبیه به درخت نخی میداند که در پاییز هیچ چیز جز برگ سفر ندارد و نشاندهنده بیپناهی و تنهاییاش است.
هوش مصنوعی: وقتی که وارد دنیای خوشی و شادی میشوم، دیگر برای من راه بازگشت وجود ندارد. حتی اگر بخواهم به حالت قبلی خود برگردم، نمیتوانم از این محیط و جو دلانگیز جدا شوم.
هوش مصنوعی: وجود من به خاطر روشنایی چشمان و دل ناآرامیام، مانند خاکی است که زیر باران میماند. من همچون جواهری، از یتیمی و تنهایی رنج میبرم و هیچ چیز ارزشمندی برایم نیست.
هوش مصنوعی: سنگی که بچهها به سمت من میزنند، نمیتواند آسیبی به دل سرگردان و دلتنگ من بزند. من مانند کبکی سرمست هستم و هیچ گونه غمی از کوه و کمر ندارم.
هوش مصنوعی: میتوان به راحتی از سختیها رضایت داد و تسلیم شد، ولی نمیتوان انتظار داشت که تلخی حنظل را با شکر تبدیل کرد، زیرا شکر در وجود من نیست.
هوش مصنوعی: در این جمله بیان شده است که مانند سپر، در نبردی قرار گرفتهام که تنها میتوانم از سینهام دفاع کنم و هیچ سلاح دیگری ندارم. وجود سپر و شمشیر به هم مرتبط است و من تنها با همین ابزار درگیرم.
هوش مصنوعی: اگر عشق را بپذیریم، هنر من نقص پیدا میکند، اما در غیر این صورت، جز بیهنری، چیزی در من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من همان درخت نخیلم که در پاییز قرار دارم و در این جهان هیچ چیزی به جز برگ سفر برای من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: حضور چه قدر حیرتآور است که در سایه غم، صائب هیچ نیست؟ اکنون دیگر به جز غم عشق، آرزویی ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
[...]
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم سرِ سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.