گلِ داغ است اگر تاجِ زری هست مرا
اشک گلرنگ بود گر گهری هست مرا
برگِ من زخمِ زبان است درین سبز چمن
سنگِ اطفال بود گر ثمری هست مرا
عکسِ من سایه فکنده است بر این آینهها
گر درین هفت صدف هم، گهری هست مرا
نیست در روی زمین سوخته جانی، ورنه
در دلِ سنگ گمانِ شرری هست مرا
خرده گیران نتوانند شدن پیشم تیغ
که ز گردآوری خود سپری هست مرا
جلوهٔ مه بود از آبِ روان روشن تر
گر به رخسارِ نکویان نظری هست مرا
دشمنِ خانگی از خصمِ برونی بَترست
هست از دیدهٔ خود گر خطری هست مرا
برو ای قاصد و زحمت ببر ای باد صبا
که هم از نامهٔ خود، نامهبری هست مرا
نیست جز سایهٔ بالای تو ای سروِ روان
در همه روی زمین گر دگری هست مرا
سری از بیضهٔ گردون نتوان بیرون برد
ورنه در پردهٔ دل، بال و پری هست مرا
دیدهٔ شور چو شبنم ز هوا می بارد
تا درین باغ چو گل مشتِ زری هست مرا
صد هنر پردهٔ یک عیب چو نتواند شد
زین چه حاصل که به هر مو هنری هست مرا؟
از شکستِ دلِ چون شیشه چرا اندیشم؟
که درین شیشه نهان شیشهگری هست مرا
رنگِ بست است شبِ بختِ سیاهم، ورنه
در دلِ سوخته آهِ سحری هست مرا
به دو صد زخم مرا از تو جدا نتوان کرد
که به هر موی تو پیوسته سری هست مرا
نیست صائب به جز از آبلهٔ پای طلب
در ره عشق اگر همسفری هست مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.