گنجور

 
صائب تبریزی

نتوان به پای سعی رسیدن به طور عشق

خوابیده تر ز زلف بود راه دور عشق

دست ستیزه در کمر بیستون کند

درهر سری که هست می تازه زور عشق

از ظلمت وجود که می برد ره برون ؟

گر شمع پیش پای نمی داشت نور عشق

سیری ز شغل عشق ندارند عاشقان

چون آب شور تشنگی افزاست شور عشق

گر جای خار نشتر الماس سر زند

صائب قد نمی کشد ازراه دورعشق