گنجور

 
صائب تبریزی

مابه خون جگریم از می گلگون قانع

با خماریم ز لعل لب میگون قانع

هرگز از می نشود جام نگونش خالی

هرکه چون لاله شود بادل پر خون قانع

می شود ساغرش ازباده حکمت لبریز

شد به خم هرکه ز مسکن چو فلاطون قانع

فارغ از دردسر جاه شود ، هرکس شد

به کلاه نمدازتاج فریدون قانع

خفظ اندازه محال است توان در می کرد

چون به صد بوسه شوم زان لب میگون قانع؟

از نظربازی آن لیلی عالم صائب

به تماشای غزالیم چو مجنون قانع