گنجور

 
صائب تبریزی

زلف تو نرم شانه شد از گوشمال خط

هر مویی ازتو شد شب عید از هلال خط

گردد دعا به دامن شب بیش مستجاب

نومید نیستیم ز حسن مآل خط

دریای رحمتی است که موجش زعنبرست

روی عرق فشان تو در زیر بال خط

سودای زلف،حلقه بیرون در شود

در هر دلی که ریشه دواند خیال خط

قدر گهر ز گرد یتیمی شود زیاد

در دل مده غبار ره از خاکمال خط

ناقص ز پیچ و تاب شود گرچه رشته ها

گردد ز پیچ و تاب یکی صد کمال خط

شکر نزول آیه رحمت شکفتگی است

پنهان مساز روی خود از انفعال خط

از پیچ و تاب حلقه کند نام آفتاب

اصلاح دست اگر نزند بر جمال خط

از آب تیغ سبزه خط می شود بلند

سعی از تراش چند کنی در زوال خط؟

گر از بهار سبز شود تخم سوخته

آید برون ستاره خال از وبال خط

مار از هجوم مور دل از گنج بر گرفت

زلف تو کرد ترک جمال از جلال خط

آوازه‌اش اگرچه جهانگیر گشته بود

گلبانگ خوبی تو فزود از بلال خط

هرچند بود زلف تو پردلی علم

پس خم زد از غبار سپاه جلال خط

نعلش در آتش است ز هر حلقه ای جدا

نازش مکن به حسن سریع الزوال خط

شد ملک حسن از ستم بی حساب تو

زیر و زبر ز لشکر بی اعتدال خط

صائب شد از دمیدن او سبز حرف من

چون آب چشم خویش نسازم حلال خط؟