گنجور

 
صائب تبریزی

سری را که بالین شود آستانش

بود بخت بیدار خواب گرانش

فتاده است کارم به خونریز طفلی

که گلگون شود اسب نی زیر رانش

رسانده است ناسازگاری به جایی

که نتوان سخن ساختن از زبانش

ز دل پاک سازد بساط جهان را

نسیمی که برخیزد از بوستانش

شکوه جمالش رسیده است جایی

که خواب بهاران کند پاسبانش

به نازک میانی است کارم که دیدن

کند کار آتش به موی میانش

ز می جان کند درتن می پرستان

لب جام تا بوسه زد بردهانش

گرفتم که افتد گذارش به خاکم

که راهست دستی که گیرد عنانش ؟

سپندی که از روی گرم تو سوزد

شود سرمه درکام، آه و فغانش

نمانده است سامان پرواز دل را

رباید مگر بیخودی ازمیانش

حجاب است مهر دهان هنرور

ز جوهر بود تیغ،بند زبانش

چه فارغ ز چرخ است آزاد طبعی

که از همت خود بود آسمانش

میندیش از چین ابروی گردون

که نرم است بسیار پشت کمانش

نشد مهربان ازدعای دل شب

کجا خط به صائب کند مهربانش ؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

نگاری که بد طیلسان پرنیانش

بزر از چه منسوج شد پرنیانش

نگاری که نوروز کرد از درختان

چرا باز بسترد باد خزانش

خصومت کند باغ با باد ازیرا

[...]

صائب تبریزی

سخن تانگردد چو موی میانش

محال است آید برون ازدهانش

به مژگان دگر بازگشتن ندارد

نگاهی که افتد به سرو روانش

ز بس لطف، چون رشته از عقد گوهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه