گنجور

 
صائب تبریزی

آن ترک که خون می چکد از تیغ نگاهش

برقی است که از چشم بود ابر سیاهش

این زخم نمایان من از شاهسواری است

کز سوده الماس بود گرد سپاهش

طفلی به دلم پنجه فشرده است که باشد

خون دو جهان لاله ای از طرف کلاهش

از سنبل آهش گل خورشید توان چید

برخرمن هردل که می زند برق نگاهش

خورشید جهانتاب شود مردمک او

هر حلقه چشمی که شود هاله ماهش

سیلی است خرامش که جهان خاروخس اوست

درحوصله کیست که گیرد سر راهش ؟

هر دانه دل کز نظر عشق خورد آب

تا خرمن افلاک رسد خوشه آهش

درخواب به ریحان بهشتش نتوان کرد

چشمی که شود شیفته زلف سیاهش

سیمین ذقنی برده دلم را که به یوسف

یک دم ندهد آب رسن بازی چاهش

صائب شود ایمن ز شبیخون حوادث

هردل که شود آن شکن زلف پناهش