گنجور

 
صائب تبریزی

در محفل که راه بیابی گران مباش

از حرف سخت بار دل دوستان مباش

یاد از حباب گیر طریق نشست و خاست

دربزم چون محیط بزرگان گران مباش

با نیک و بد چوآینه هموار کن سلوک

غماز عیب چون محک امتحان مباش

شرط است پاس نوبت مردم درآسیا

درانجمن چو شمع سراپا زبان مباش

طی کن چو ریگ، طلب رابه خامشی

بیهوده نال چون جرس کاروان مباش

تاابر نوبهار پریشان نگشته است

دستی بلند کن صدف بی دهان مباش

نقش قدم به کعبه رسانید خویش را

پای به خواب رفته این کاروان مباش

یک برگ را برات اقامت نداده اند

غافل ز سردمهری باد خزان مباش

هر چند خرمنت ز ثریا گذشته است

ایمن ز برق حادثه آسمان مباش

درآتش است نعل گل ای خانمان خراب

درفکر جمع خاروخس آشیان مباش

ما وصل گل به نغمه سرایان گذاشتیم

ای باغبان تونیز درین بوستان مباش

صائب غریب وبیکس و دلگیر می شوی

پر در مقام تجربه دوستان مباش

 
 
 
نظیری نیشابوری

یا در درون قبه این آسمان مباش

یا از حوادثی که رسد دل گران مباش

کس را خط دوام فراقت نداده اند

بار جهان اگر نکشی درجهان مباش

تا میهمان میکده ای نقل و جام هست

[...]

صائب تبریزی

غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش

با سبز کرده های سخن سرگران مباش

ای غنچه ای که دل به زر خویش بسته ای

غافل ز باد دستی فصل خزان مباش

در جبهه گشاده گلها نگاه کن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه