گنجور

 
صائب تبریزی

هرجا نمی خرند متاعت گران مباش

پرواز گیر و خار و خس آشیان مباش

چون بوی گل ردای سیاحت فکن به دوش

چون سبزه پاشکسته یک بوستان مباش

ای شاخ گل به صحبت بلبل سری بکش

بسیار بر رضای دل باغبان مباش

یک حرف بشنو ازمن ودر خلدسیر کن

درمجلسی که گوش توان شد زبان مباش

صائب که منع می کنداز جلوه یار را؟

خورشید را که گفته که آتش عنان مباش ؟