خوشا سری که سرگشتگی رهانندش
به کرسی از سرزانوی خود نشانندش
مده به سوختگی دامن امید از دست
که دانه ای که نسوزد نمی دمانندش
سپند تا نزند مهرخامشی برلب
به روی مسند آتش نمی نشانندش
ز شوق بیخبری دست می دهد عارف
اگر ز خود به زر قلب می ستانندش
به خاک ،حسرت پرواز می برد مرغی
که کودکان به بغل بال و پر رسانندش
سری که گرم زسودای عشق می گردد
چو آفتاب به هر کوچه می دوانندش
به یک دو جلوه زمین گیر گشت کاغذ باد
به هیچ جا نرسد هرکه برآید می پرانندش
گل شکفته بود از نسیم فارغبال
ز پوست هر که برآید نمی درانندش
ز انقلاب جهان بی بران نمی لرزند
که هرچه میوه ندارد نمی فشانندش
ز مرگ غوطه به دریای شهد زد زنبور
که هرکه هرچه چشانده است می چشانندش
چو گل به خنده دهن باز می کند صائب
هزارخار اگر درجگر خلانندش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.