گنجور

 
صائب تبریزی

شکستْ رنگِ مرا رنگ همچو مهتابش

ربود خواب مرا نرگسِ گران‌خوابش

میان برهمن و بت حصار سنگ کِشد

نظرفریبی ابروی همچو محرابش

عقیق خون مسیحا به زیرِ لب دارد

هنوز تشنهٔ خون است لعلِ سیرابش

خلیل کو گل از آن روی آتشین چیند؟

کجاست خضر که بیند به عالمِ آبش؟

به جامه‌خانهٔ گردون نظر سیاه مکن

حذر! که گرد رخ اخگرست سنجابش

محیطِ عشق محال است آرمیده شود

به تیغِ موج بریدند نافِ گردابش

هنوز مست غرور است چشم او صائب

نکرده سبزه خط زهر در شکر خوابش