گنجور

 
صائب تبریزی

شکستْ رنگِ مرا رنگ همچو مهتابش

ربود خواب مرا نرگسِ گران‌خوابش

میان برهمن و بت حصار سنگ کِشد

نظرفریبی ابروی همچو محرابش

عقیق خون مسیحا به زیرِ لب دارد

هنوز تشنهٔ خون است لعلِ سیرابش

خلیل کو گل از آن روی آتشین چیند؟

کجاست خضر که بیند به عالمِ آبش؟

به جامه‌خانهٔ گردون نظر سیاه مکن

حذر! که گرد رخ اخگرست سنجابش

محیطِ عشق محال است آرمیده شود

به تیغِ موج بریدند نافِ گردابش

هنوز مست غرور است چشم او صائب

نکرده سبزه خط زهر در شکر خوابش

 
 
 
انوری

شب سیاه به تاریکی ار نشینم به

که از چراغ لئیمان به من رسد تابش

جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر

که از سقایهٔ دونان کنند سیر آبش

کمال‌الدین اسماعیل

شب سیاه به تاریکی ار نشینم به

که از چراغ لئیمان به من رسد تابش

جگر بر آتش حرمان کباب او لیتر

که از سقایۀ دو نان کنند سیرابش

ابن یمین

شب دراز بتاریکی ار نشینم به

که از چراغ لئیمان بمن رسد تابش

جگر ز آتش حرمان کباب اولی تر

که از سقایه دونان کنند سیرابش

صائب تبریزی

لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش

مدام می چکد وکم نمی شود آبش

کسی که راه به بحر محیط وحدت برد

غریب نیست درآغوش دشت سیلابش

چو مرده ای است که خوابانده اند در کافور

[...]

قاآنی

ابومسیلمه گر دعوی نبوت کرد

جز این چه سود که خوانند خلق کذابش

گرفتم آنکه به شب کرمکی همی تابد

چه حدٌ آنکه برابر کنی به مهتابش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه