گنجور

 
صائب تبریزی

دین به دنیای دنی ای دل نادان مفروش

آنچه درمصر عزیزست به کنعان مفروش

همتی را که به روشن گهری مشهورست

چون گدایان تنک مایه به یک نان مفروش

نبرد آب گهر تلخی منت ز مذاق

چون صدف آب رخ خویش به نیسان مفروش

دامن وصل، طلبکار تهیدستان است

فقر را ای دل آگاه به سامان مفروش

باد دستانه مکن عمر گرامی را صرف

آنچه ارزان به تو دادند تو ارزان مفروش

رشته عمر ابد بی گره منت نیست

جگر تشنه به سرچشمه حیوان مفروش

ساکنان حرم از قبله نما آزادند

رهنمایی به من ای خضر بیابان مفروش

گریه ساخته در انجمن عشق مکن

بیش ازین دانه پوسیده به دهقان مفروش

پیش من بحر ز گرداب بود حلقه بگوش

دیده تر به من ای ابربهاران مفروش

عارفان زهد لباسی به جوی نستانند

برو ای شیخ، به ما پاکی دامان مفروش

سطحیان غور معانی نتوانند نمود

بیش ازین جلوه به آیینه حیران مفروش

سخن از پردگیان حرم توفیق است

صائب او رابه زر و سیم لئیمان مفروش