داغدار از عرق شرم شود نسرینش
آب گردد ز اشارت بدن سیمینش
بوی مشک ازنفس سوخته اش می آید
در دل هرکه کند ریشه خط مشکینش
این چه لطف است که چون سرو شود مینارنگ
از بغل گیری آیینه تن سیمینش
آب چون آینه رفتار فراموش کند
سایه برآب روان گر فکند تمکینش
نتوان یافت بغیر از لب و دندان نگار
ماه عیدی که هم آغوش بودپروینش
نه چنان چشم چو بادام تو تلخ افتاده است
که شکر خواب به افسانه کند شیرینش
سینه اش کان بدخشان شود از باده لعل
هرکه از دست بود همچو سبو بالینش
آتشی هست نهان در دل صائب که مدام
می چکد خون چو کباب ازنفس رنگینش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهد آن بوسه که خوردم زلب شیرینش
زهر در کام شد از مهر رقیب و کینش
جان فرهاد بتلخی زکفش رفت برون
خسروا فاش مکن قصه بر شیرینش
پرده ام چرخ دریده است بیک چشم زدن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.