گنجور

 
صائب تبریزی

مرد صحبت نیستی، از دیده ها مستور باش

از بلا دوری طمع داری، ز مردم دور باش

نیستی چون می حریف صحبت تردامنان

در حجاب پرده زنبوری انگورباش

پیش شاهان قرب درویشان به ترک حاجت است

دست از دنیا بشو همکاسه فغفور باش

گر ترا بخشند از دست سلیمان پایتخت

در تلاش گوشه ویران خود چون مور باش

مور بی آزار دایم خون خود را می خورد

خانه پر شهد می خواهی، برو زنبور باش

بدر ازبیماری منت هلالی گشته است

از فروغ عاریت تا می توانی دور باش

تا نسازندت کباب از چشم شور اهل حسد

همچو عنقا صائب از چشم خلایق دور باش