گنجور

 
خالد نقشبندی

بازم افتاد به دل داغ نگاری که مپرس

لاله زاری است پر از لاله عذاری که مپرس

گشته جان صید بت تازه شکاری که مگوی

شده دل بسته فتراک سواری که مپرس

تا غبار فتن انگیخته در دور قمر

از خطش ره به دل آورده غباری که مپرس

تا برون شد به سفر می کشد از قطره اشک

خون دل دم به دم از از دیده قطاری که مپرس

گو دگر میکده را در نگشاید خمار

که مرا هست از آن دیده خماری که مپرس

موسم تیر کنم گریه بحال بلبل

دارم از هجرت گل ناله زاری که مپرس

تا شد از خنده گل صحن گلستان خالی

سر فرو برده به دل چنگل خاری که مپرس

در نظم گهر اشک جدایی خالد

به هم آورده به امید نثاری که مپرس