گنجور

 
صائب تبریزی

پامنه بیرون ز حدِِّ خود کمال این است و بس

پیشِ اهلِ دید ملکِ بی‌زوال این است و بس

دردِ خودبینی بود صد پرده از کوری بتر

اخترِ اربابِ بینش را وبال این است و بس

خونِ دل خوردن پشیمانی ندارد در قفا

گر شرابی هست در عالم حلال این است و بس

چشم‌پوشیدن جهان را زیرِ بال‌آوردن است

شاهبازِ معرفت را شاهبال این است و بس

باطنِ خود را مزین کن به اخلاقِ جمیل

کانچه می‌ماند به حسنِ لایزال این است و بس

گوشِ سنگین، سنگِ دندانِ سبک‌مغزان بود

هرزه‌گویانِ جهان را گوشمال این است وبس

از گناهِ خود اگر شرمنده‌ای دیگر مکن

شاهدِ خجلت، دلیلِ انفعال این است و بس

خویش را نزدیک می‌دانی، ازان دوری ز حق

دورشو ز اندیشهٔ باطل، وصال این است و بس

عشرتِ ما در رکابِ معنیِ نازک بود

عیدِ ما نازک‌خیالان را هلال این است و بس

تا مگر بر چون خودی در گفتگو غالب شوند

مطلبِ اربابِ علم از قیل و قال این است و بس

تا به خودداری گمانِ علم و دانش، ناقصی

چون به نقصِ خود شدی قایل، کمال این است و بس

دستِ تحسین بر سرِ دوشِ قلم صائب بکش

منتهای فکرِ اربابِ کمال این است و بس