گنجور

 
صائب تبریزی

منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز

در بیضه بود ناله من آشیانه سوز

ای بخت، چشم باز کن این بزم راببین

ماییم و آن نگار وشراب بهانه سوز

از چشم او مدار تمنای مردمی

هرگز که دید مردمی از مست خانه سوز

خاکسترش به دامن صرصر گره زند

بر طور اگر نظر فکند حسن خانه سوز

بلبل دگر به شعله آواز من کجاست ؟

گلبانگ من چو برق بود آشیانه سوز

صائب به قطع این غزل تازه تا رسید

آتش چکاند از مژه کلک زبانه سوز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

حاشا که برق حسن بود عشق خانه سوز

برق است حسن، شعله گداز و بهانه سوز

تا کی بهانه گیری و آسودگی، که هست

ناموس درد پرور و صدها بهانه سوز

در مزرع جهان مفشان دانهٔ امید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه