گنجور

 
صائب تبریزی

معشوق در برابر و مهتاب درنظر

آید دگر چگونه مرا خواب درنظر

از روی آتشین تودل آب می شود

گردد زآفتاب اگر آب درنظر

در حلقه های زلف تو هررشته رابود

چون تار سبحه صد دل بیتاب درنظر

آن را که نیست نور بصیرت نقابدار

باشد بیاض چشم ،شکرخواب درنظر

در آتشم ز حسن گلو سوزتشنگی

تیغ برهنه است مراآب درنظر

تا بوریای فقر مرا خوابگاه گشت

شد خارپشت بسترسنجاب درنظر

این بیخودی که دولت بیدارنام اوست

آید مرا چو چشم گرانخواب درنظر

ازوحشت است ماهی رم خورده مرا

هرموج ازین محیط چو قلاب درنظر

صائب دل مراست درآن زلف تابدار

ازلعل او همیشه لب آب درنظر