درویش را ز خرقه صد پاره نیست عار
محضر به قدر مهر بود صاحب اعتبار
زنگ از جبین آینه صیقل نمی برد
زینسان که می برد لب خامش ز دل غبار
گردید رشته آه ندامت ز زخم من
سوزن شد از جراحتم انگشت زینهار
عیش جهان، نظر به غم بی شمار او
برقی است کز سحاب شود گاهی آشکار
جوهر قبول پرتو منت نمی کند
آتش برآورد ز دل خویشتن چنار
ز افتادگی به پله عزت توان رسید
بوی گل پیاده بود بر صبا سوار
از ریزش آبروی کریمان شود ز باد
آب گهر بود ز چکیدن به یک قرار
دلهای صاف راست نگهبان ملایمت
آیینه را ز موم بود آهنین حصار
دست نوازشی چو به زلف آشنا کنی
غافل مشو ز صائب آشفته روزگار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او سیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.