گنجور

 
صائب تبریزی

مورنه ای پیش قند تنگ میان را ببند

خاک قناعت بمال بر لب وشکر بخند

بر سر دست دعاست روی به هر جا کند

ابر که بر خار و خس سایه رحمت فکند

سلسله پردازشو رو به بیابان گذار

چند سراسر توان رفت درین کوچه بند

نغمه اول که ریخت غنچه منقار من

بر نفس گرم من سوخت زر گل سپند

صحبت ارباب حال جای شروشورنیست

سرمه به آواز خود می دهد اینجا سپند