گنجور

 
صائب تبریزی

کسوفی هست دایم آفتاب زندگانی را

سیاهی لازم افتاده است آب زندگانی را

مده چون غافلان سر رشته تار نفس از کف

که بی شیرازه می سازی کتاب زندگانی را

حیات جاودان بی دوستان مرگی است پا بر جا

به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را

بساط آفرینش را دل آگاه چون باشد؟

که خواب مرگ، بیداری است خواب زندگانی را

عنان سیل را هرگز شکست پل نمی گیرد

نگردد قد خم مانع شتاب زندگانی را

اگر نسیه است فردای جزا پیش گرانخوابان

قیامت نقد باشد، خود حساب زندگانی را

نباشد برق عالمسوز را رنگی ز خاکستر

ز دوزخ نیست پروایی کباب زندگانی را

خمار باده شب می کند گل در سحرگاهان

قیامت می کند تعبیر خواب زندگانی را

سیه گردد به اندک فرصتی روز کهنسالان

لب بامی است پیری آفتاب زندگانی را

کنم خاک عدم را توتیا، تا کرده ام صائب

تماشا عالم پر انقلاب زندگانی را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حزین لاهیجی

حلاوت در مذاقم نیست آب زندگانی را

نفس باشد رگ تلخی، شراب زندگانی را

پر پرواز باشد رنگ و بوی مستعار او

وفا نبود گل پا در رکاب زندگانی را

کس از سیل سبکسر، پایداری چون طمع دارد؟

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حزین لاهیجی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه