یک شعله شوخ است که دیدار نماید
گاه از شجر طور وگه از دار نماید
گاهی چو تبسم ز لب غنچه بخندد
گاهی چو خلش از مژه خار نماید
سر حلقه تسبیح شود گه چو موذن
چون تاب گه از رشته زنارنماید
توفیق کلاه نمدفقر نیابد
هر کس که به ما طره دستار نماید
تا یافته بلبل که در آن بزم رهم نیست
گل را به من از دور به منقار نماید
شد دست ودل مشتریان در پی یوسف
گوهر چه درین سردی بازارنماید
طوطی بچشانم به تو شیرین سخنی را
گر رو به من آن باعث گفتار نماید
عیاری زلف است پریشانی ظاهر
پر کاری چشم است که بیمارنماید
صائب سخن تازه من آب حیات است
کی روی به هر تشنه دیدارنماید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غفلت چه اثر در دل هشیارنماید
افسانه چه با دولت بیدار نماید
با بخت سیه حادثه سهل عظیم است
هر خار سنانی به شب تارنماید
همواری تیغ آفت جانهای سلیم است
[...]
در خاره، خدنگ نگهت کار نماید
خود را به عبث، چشم تو بیمار نماید
آن دست که بالاتر از آن دست دگر نیست
دستی ست که جا درکمر یار نماید
تنها مرو ای بوی گل از طرف گلستان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.