گنجور

 
صائب تبریزی

کو عشق که دودم ز دل تنگ برآرد

این سوخته تخم از جگر سنگ برآرد

دنباله‌رو محمل او را چه بود حال

جایی که جرس ناله به فرسنگ برآرد

این نقش که زد ساعد سیمین تو برآب

از دست تو دل کس به چه نیرنگ برآرد

تدبیر من آهنگ زمین بوس تو دارد

تا پرده تقدیر چه آهنگ برآرد

پیمانه چو پروانه به گرد تو زند بال

از آتش می روی تو چون رنگ برآرد

تاب سخن تلخ ندارد دل نازک

این آینه از آب گهر زنگ برآرد

صائب شرر جان چه کند در تن خاکی

چون شعله نفس در جگر سنگ برآرد

 
 
 
صائب تبریزی

هر لحظه ترا حسن به صد رنگ برآرد

از دست تو دل کس به چه نیرنگ برآرد

محتاج به می نیست رخ لاله عذاران

این جام ز خود باده گلرنگ برآرد

چون غنچه به دامن دهدش برگ شکرخند

[...]

سلیم تهرانی

آن کس که ز آسوده دلی رنگ برآرد

گر شیشه گذارد به بغل، سنگ برآرد

نقصان ز نم اشک نباشد دل ما را

از آب خود آیینه کجا زنگ برآرد؟

چون لاله، سیه خانه شود چشمه ی آتش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه