گنجور

 
صائب تبریزی

تا روشنی صدق به دل یار نگردد

گفتار تو آیینه کردار نگردد

کوته بود از سوختگان دست تعدی

پروانه به شبگرد گرفتار نگردد

در ساغر چشم است می طفل مزاجی

افسانه حریف دل بیدار نگردد

رخساره گلرنگ تو هردم به هوایی است

چون چشم گرانخواب تو بیمار نگردد

تا صائب ما صفحه دیوان نگشاید

گل پردگی رخنه دیوار نگردد

 
 
 
بیدل دهلوی

دل تا به‌کی‌ام جز پی آزار نگردد

ظلم است گر این آبله هموار نگردد

عمری‌ست به تسلیم دوتایم چه توان‌کرد

بر دوش ‌کسی نام نفس بار نگردد

بند لب عاشق نشود مهرخموشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه