گنجور

 
صائب تبریزی

از بحر فیض قسمت دیگر به من رسید

بردند دیگران کف وعنبربه من رسید

مهر قبول بر ورق من زد آسمان

این داغ همچو لاله احمر به من رسید

هر نشأه ای که در جگر خم ذخیره داشت

یک کاسه کرد عشق چو ساغر به من رسید

روزی که شد محیط کرم آستین فشان

چندین هزار دامن گوهر به من رسید

در یوزه فروغ نکردم ز مهر وماه

این روشنی ز عالم دیگربه من رسید

عمری به شیشه کرد مرا خشکی خمار

تا ساغری ز باده احمربه من رسید

از زهر سبز شد پروبالم چو طوطیان

تا گردی از حلاوت شکر به من رسید

جان در تن شکار کند شست پاک من

فربه شد آن شکار که لاغر به من رسید

منت خدای را که سخنهای آبدار

صائب ز فیض ساقی کوثر به من رسید