گنجور

 
صائب تبریزی

در دل کسی که راه هوا وهوس دهد

آیینه را به دست پریشان نفس دهد

تاوان عمر رفته ز گردون توان گرفت

گر آب رفته ریگ روان بازپس دهد

غافل ز حال گوشه نشینان کجا شود

آن کس که آب ودانه به مرغ قفس دهد

از غفلت است ریشه دواندن به مغز خاک

در گلشنی که غنچه صدای جرس دهد

ای غیر، عرض داغ به روشندلان مده

کاین قلب اگر به کور دهی باز پس دهد

از جسم نیست ذوق سفر جان خسته را

چون مرغ پر شکسته که تن در قفس دهد

صائب کشیده دار سگ نفس را عنان

این گرگ را برای چه عاقل مرس دهد