گنجور

 
صائب تبریزی

گل داده هرزه نالی چمن دهد

گوش گران سزای لب پر سخن دهد

برگ خزان رسیده شمارد سهیل را

لعلش که گوشمال عقیق یمن دهد

دریا شهید عشق ترا شستشو نداد

شبنم چه داد لاله خونین کفن دهد

آتش غلط نکرد که کار سپند ساخت

تا کی به ناله دردسر انجمن دهد

نگذارم آفتاب برد شبنمی ز باغ

گر بلبل اختیار گلستان به من دهد

یک داغ چون کند به دل لخت لخت ما

یک شمع چو فروغ به صد انجمن دهد

صائب به ذوق این غزل تازه، عندلیب

صد بوسه رونما، ز گل ویاسمن دهد