گنجور

 
صائب تبریزی

معشوق کی زاهل هوس یاد می کند

شکر کجا ز مور ومگس یاد می کند

مرغی که شد زکاهلی از دست دانه خوار

در آشیان ز کنج قفس یاد می کند

همت ز عاجزان طلبد ظلم وقت عزل

چون شعله شد ضعیف زخس یاد می کند

پیچد به دست وپای چو زنجیر ناقه را

از بازماندگان چو جرس یاد می کند

شاخ گلی که می کند از سایه سرکشی

صائب کی از اسیر قفس یاد می کند