فال وصال او دل رنجور میزند
این شمع گشته بین که در سور می زند
با شهپری که پرتو مهتاب برق اوست
شوقم صلا به انجمن طور میزند
در سینه عمرهاست که زندانی من است
رازی که بوسه بر لب منصور میزند
آن کس که خرمن ز ثریا گذشته است
از حرص دست در کمر مور میزند
مردی و از سرشت تو این خوی بد نرفت
خاک تو مشت بر دهن گور میزند
جوشی به ذوق خود چو می ناب میزنم
نشنیدهام که عقل چه طنبور میزند
بر اوج فکر خامه صائب مپرس چیست
کبکی است خنده بر کمر طور میزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفتاب مشرق دین کز فروغ صدق
روی تو همچو صبح، دم از نور میزند
نازم به همت تو که در خرقهٔ نمد
ساغر ز کاسهٔ سر فغفور میزند
جام تو از شراب تجلی لبالب است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.