گنجور

 
صائب تبریزی

گلزار جوش حسن خداداد می‌زند

باغ از شکوفه موج پریزاد می‌زند

خون لاله لاله می‌چکد از تیغ کوهسار

طاوس سر ز بیضه فولاد می‌زند

چون عندلیب هرکه قدم در چمن گذاشت

بی‌اختیار بر در فریاد می‌زند

هر لاله‌ای که سر زند از کوه بیستون

ساغر به طاق ابروی فرهاد می‌زند

عاشق به هیچ وجه تسلی نمی‌شود

در وصل عندلیب همان داد می‌زند

صائب به روی خود در غم باز می‌کند

هرکس که خنده بر من ناشاد می‌زند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

داغ از حرارت جگرم داد می‌زند

آتش به سوز سینه من باد می‌زند

هر لاله‌ای که از جگر سنگ می‌دمد

دامن به آتش دل فرهاد می‌زند

از دل نمی‌رسد نفس عاشقان به لب

[...]

غالب دهلوی

شوقم ز پند بر در فریاد می‌زند

بر آتش من آب دم از باد می‌زند

تا افگنی چه ولوله اندر نهاد ما

کآیینه از تو موج پریزاد می‌زند

از جوی شیر و عشرت خسرو نشان نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه