گلزار جوش حسن خداداد میزند
باغ از شکوفه موج پریزاد میزند
خون لاله لاله میچکد از تیغ کوهسار
طاوس سر ز بیضه فولاد میزند
چون عندلیب هرکه قدم در چمن گذاشت
بیاختیار بر در فریاد میزند
هر لالهای که سر زند از کوه بیستون
ساغر به طاق ابروی فرهاد میزند
عاشق به هیچ وجه تسلی نمیشود
در وصل عندلیب همان داد میزند
صائب به روی خود در غم باز میکند
هرکس که خنده بر من ناشاد میزند