نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را
تپیدن مشق پروازست دلهای پریشان را
چنان از دیدن وضع جهان آشفته گردیدم
که جمعیت شمارد دیده ام خواب پریشان را
چراغ صبح صادق روشن از خورشید تابان شد
گل از چاک گریبان سر برآرد صدق کیشان را
دل آزاری ندارد جز خجالت حاصل دیگر
نمک شد آب تا بر زخم آمد سینه ریشان را
عجب دارم به هوش آیند حیران ماندگان تو
اگر محشر نمکدان بشکند در چشم، ایشان را
خیال آشنا رویی که می گردد به گرد من
ز من بیگانه خواهد کرد صائب قوم و خویشان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر درباره زندگی و اوضاع جهان میپردازد. شاعر از ارتباط میان روح و جسم و تپش دلهایی که پریشان هستند صحبت میکند. او به مشاهدهٔ نابسامانیهای جهان و تأثیر آن بر خود اشاره میکند و از اینکه چطور جمعیت و مردم حول او در خواب و حیرت به سر میبرند، ابراز شگفتی میکند.
همچنین، او به روشنایی صبح و باز شدن گلها از چاک گریبان اشاره میکند که نمادی از حقیقت و صداقت است. دل آزارها و خجالتهای ناشی از درد و رنج نیز در شعر به چشم میخورد، و شاعر به این نکته میپردازد که اگر قیامت رخ دهد، چه احساسی به ماندگان دست خواهد داد.
در پایان، شاعر از خیالی آشنا که دور او میچرخد سخن میگوید و به احساس جدایی و بیگانگی با قوم و خویشانش اشاره میکند. بهطور کلی، این شعر نگاهی عمیق به تنهایی و دلشکستگیهای انسانی دارد.
هوش مصنوعی: اگر در دل و جان ارتباطی با جسم وجود نداشته باشد، تپش قلب کسانی که دچار شکست عاطفی هستند، چیزی جز تمرین برای بلند پروازی و رهایی احساسات پریشان نخواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی به وضع آشفته و نابسامان دنیا نگاه کردم، آنقدر متحیر شدم که انگار جمعیتی را دیدم که در خوابهای آشفته و بینظم به سر میبرند.
هوش مصنوعی: صبح روشن و روشنیافزای خورشید، مانند گلی است که از شکاف لباس خود سر بر میآورد و نشاندهنده صداقت و راستگویی کسانی است که به حقیقت نزدیکاند.
هوش مصنوعی: دل هیچ آزار و رنجی ندارد جز خجالت و شرم، دیگر اینکه مانند نمکی که بر زخم مینشیند، احساسات و دردهای پنهانی را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: شگفتا که چگونه کسانی که در حیرت و سرگشتگی به سر میبرند، وقتی تو را در روز محشر ببینند، همچنان متعجب و نگران باقی خواهند ماند، اگر در آن روز، نمکدان (منظور نمک و تلخی) در چشمانشان بریزد.
هوش مصنوعی: اندیشهی چهرهای آشنا که دور و برم میچرخد، باعث میشود که من با قوم و خویشانم بیگانه شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را
مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را
بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان از حسد سوزند
حسد داغی است کز یوسف کند بیگانه خویشان را
منه راز دل ما بر زبان شانه با زلفت
[...]
به جز ریش بلا مرهم مبادا ریسه ریشان را
عداوت با دل من باد زهر آلود نیشان را
به من بیگانگان را کی دل هم صحبتی ماند
که با من صحبت غم می کند بیگانه خویشان را
دمی صد چشمه هایی ۰۰۰ از دلم سر آمد و شادم
[...]
محبت با تو حاجتمند کرده سینه ریشان را
نمی پرسی تو از نامهربانی درد کیشان را
به گوشت زلف می گوید سراسر حال ایشان را
فراهم کن یکی اوراق دلهای پریشان را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.