گنجور

 
صائب تبریزی

از هیچ کس سپهر خجالت نمی کشد

آیینه گرفته کدورت نمی کشد

خار شکسته بر سر دیوار قد کشید

نخل امید ماست که قامت نمی کشد

فرمانروای مصر حلاوت نمی شود

تا ماه مصر تلخی غربت نمی کشد

میخواره ای که باده به اندازه می خورد

دردسر خمار ندامت نمی کشد

زنهاردل به صبح پریشان نفس مبند

کاین پنبه خون ز هیچ جراحت نمی کشد

فرهاد بد نکرد که خود را هلاک کرد

عشق غیور ننگ شراکت نمی کشد

از صبح حشر تیره نهادان الم کشند

یوسف ز روی آینه خجلت نمی کشد

حشر سبک عنان مکافات قایم است

دیوان هیچ کس به قیامت نمی کشد

صائب به خاکمال حوادث صبور باش

خورشید سر ز خاک مذلت نمی کشد

 
 
 
اسیر شهرستانی

دیوانه تو بار محبت نمی کشد

آواره تو منت الفت نمی کشد

نی خار خار هستی و نی ذوق نیستی

دارم دلی که منت حسرت نمی کشد

گفتن حکایتی و خموشی روایتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه