گنجور

 
صائب تبریزی

عُشّاق را خُرامِ تو از خویش می‌بِرَد

سیل بهار هرچه کِنَد پیش می‌بِرَد

هرکس که بی‌رفیقِ موافق سفر کُند

با خود هزار قافله تشویش می‌بِرَد

از بوتهٔ گداز زرِ پاک را چه نقص؟

از نیکوان چه صرفه بداندیش می‌بِرَد؟

دست از کرم مدار که از خوان پرنعیم

رزق تو لقمه‌ای است که درویش می‌بِرَد

از زخمْ تیغْ غوطه به خون بیشتر زند

هرکس ستمگرست ستم بیش می‌بِرَد

آن را که تازیانه ز رگ‌های گردن است

هر دعویِ غلط که کُنَد پیش می‌بِرَد

بگذر ز جمعِ مال که زنبور بی‌نصیب

با خویشتن ز شانه‌عسل نیش می‌بِرَد

کج نیز راست می‌شود از قُرب راستان

صائب اگر ز تیرِ کجی کیش می‌برد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode