عُشّاق را خُرامِ تو از خویش میبِرَد
سیل بهار هرچه کِنَد پیش میبِرَد
هرکس که بیرفیقِ موافق سفر کُند
با خود هزار قافله تشویش میبِرَد
از بوتهٔ گداز زرِ پاک را چه نقص؟
از نیکوان چه صرفه بداندیش میبِرَد؟
دست از کرم مدار که از خوان پرنعیم
رزق تو لقمهای است که درویش میبِرَد
از زخمْ تیغْ غوطه به خون بیشتر زند
هرکس ستمگرست ستم بیش میبِرَد
آن را که تازیانه ز رگهای گردن است
هر دعویِ غلط که کُنَد پیش میبِرَد
بگذر ز جمعِ مال که زنبور بینصیب
با خویشتن ز شانهعسل نیش میبِرَد
کج نیز راست میشود از قُرب راستان
صائب اگر ز تیرِ کجی کیش میبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ذکر تو هوش [و] فکر تو از خویش می برد
بار خودی خیال تو از پیش می برد
هر خار، کان کشیده به مژگان ز پای گل
بلبل به یادگار دل ریش می برد
تنها نه فارغ از غم دنیاش می کند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.