زخمی که ره به لذت ناسور می برد
فیض نمک ز مرهم کافور می برد
پروانه مرا جگر ماهتاب نیست
موسی مرا به انجمن طور می برد
از جمع مال رزق حریص آه حسرت است
ازنوش غیر نیش چه زنبورمی برد
اکنون که چرخ بر سر انصاف آمده است
فیروزه مرا به نشابور می برد
زان ساقی کریم مرا هیچ شکوه نیست
حیرت مرا ز میکده مخمور می برد
تا کی ز حسرت لب خاموش خون خورم
این آرزو مرا به لب گور می برد
ما گرد هستی از نمد خود فشانده ایم
دار فنا چه صرفه ز منصور می برد
زنهار از دماغ برون کن غرور را
کاین باد افسر از سر فغفور می برد
می هوش می رباید و این طرفه تر که یار
هوش مرا به نرگس مخمور می برد
نزدیکتر به کعبه مقصود می شوم
چندان که اضطراب مرا دور می برد
صائب فریب مرهم راحت نمی خورد
داغ دلی که غیرت ناسور می برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.