به زلف او دلم از برق گوشواره رسید
به داد من شب تاریک این ستاره رسید
نمی رسد به زمین پای دل ز خوشحالی
مگر به سوخته ای خواهد این شراره رسید
به اختیار ندادم به طاق ابرو دل
مرا ز عالم بالا همین اشاره رسید
برآمدم ز خطر تا به خود فرو رفتم
چو کشتیی که به دریای بیکناره رسید
به دست بسته در خلد اگر زنم چه عجب
که جوی شیر به طفلان گاهواره رسید
به دار الفت منصور جای حیرت نیست
که دست غرقه دریا به تخته پاره رسید
خیال وحشی چشم که راه در دل داشت
که رشته نفس از سینه پاره پاره رسید
مرا چو سبحه گره آن زمان به کار افتاد
که کار من ز توکل به استخاره رسید
ازان چو داغ نگردید شمع من خاموش
که فیض من به جگر های پاره پاره رسید
به آب تا نرساندم ز پای ننشستم
چو تیشه ناخن من گر به سنگ خاره رسید
ز چاره زن در بیچارگی که خسته ما
گرفت تا ره بیچارگی به چاره رسید
جواب آن غزل است این که گفت مرشد روم
خبر برید به بیچارگان که چاره رسید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که ساقی عشق شرابباره رسید
خبر ببر بر بیچارگان که چاره رسید
امیر عشق رسید و شرابخانه گشاد
شراب همچو عقیقش به سنگ خاره رسید
هزار چشمه شیر و شکر روان شد از او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.