گنجور

 
صائب تبریزی

خوش آن کسان که به منت نظر جلا ندهند

غبار دیده خودرا به توتیا ندهند

عطا ومنع جهان را ز هم جدایی نیست

به هر که نعمت دادند اشتها ندهند

ز چشم شورشداز چشم خلق خضر نهان

به هیچ کس دم آبی به مدعا ندهند

زمین پاک طلب کن برای دانه خویش

که بخل به ز عطایی است کان بجا ندهند

چه فارغند ز دل واپسی عزیزانی

که دل به عشوه دنیای بیوفا ندهند

فغان که در طلب رزق این گرانجانان

ز حرص فرصت گشتن به آسیا ندهند

شوند عاقبت از خودسری بیابان مرگ

کسان که دست ارادت به رهنما ندهند

کناره گیر ز مردم که تا نگردد فرد

به خضر آب ز سرچشمه بقا ندهند

زمین به گاو جل خویش بسته تا مردم

به خودقرار اقامت درین سرا ندهند

مساز چهره خود زرد از طمع صائب

که برگ کاه خسیسان به کهربا ندهند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خیالی بخارایی

سریر فقر که با هیچ پادشا ندهند

عجب نباشد اگر با من گدا ندهند

بیا که آنچه به رندان ره نشین دادند

به محرمان درِبار کبریا ندهند

چو می دهند زکات از کرم به مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه