گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

چه یادگار نوبسم من اندرین دفتر

که ازکدورت دل خامه را قرار نماند

بدین خوشیم که از خوب و زشت کار جهان

به روزگار جز این چند یادگار نماند

یکی سوار درآمد به دشت و شوخی کرد

ولی دریغ که جزگرد از آن سوار نماند

تو ای رفیق که خواندی خط بهار امروز

بمان به کام دل خویش اگر بهار نماند