فغان ز سینه آسوده محشر انگیزد
گرستن از جگر گرم، کوثر انگیزد
چه تن به مرده دلی داده ای، بر افغان زن
که آه و ناله دل مرده را برانگیزد
زمین عرصه محشر گر آفتاب شود
ترا عجب که به این دامن تر انگیزد
مباش کم ز سمندر درین جهان خنک
که از بهم زدن بال، آذر انگیزد
چو مور هرکه قناعت کند به تلخی عیش
به هر طرف که رود گرد شکر انگیزد
به دام عشق سزاوار، آتشین نفسی است
که چون سپند ز جا دانه را برانگیزد
مکن به هر خس و خاری دهان خود را باز
که خامشی ز دل غنچه ها زر انگیزد
ز آه ما مشو ای پادشاه حسن ملول
که کیمیاست غباری که لشکر انگیزد
شراب تلخ به دریا دلی حلال بود
که چون محیط به هر موج گوهر انگیزد
به گاه لطف چه احسان کند به خشک لبان
به وقت خشم، محیطی که گوهر انگیزد
نمی رود دل خونین ز جا، که هیهات است
که آتش از جگر لعل صرصر انگیزد
دل غیور من از جا نمی رود به نگاه
مگر سپند مرا روی دل برانگیزد
ربوده است ز من هوش ساقیی صائب
که می ز ساغر چشم کبوتر انگیزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.