گنجور

 
صائب تبریزی

دمید صبح، هوای شراب باید کرد

سری برون ز گریبان خواب باید کرد

ز هر نسیم نگردد چو غنچه خندان دل

نفس ز سینه صبح انتخاب باید کرد

برای کسب هوا، گرچه یک نفس باشد

سری ز بحر برون چون حباب باید کرد

ز باده شفقی، رنگ ماهتابی را

جهان فروزتر از آفتاب باید کرد

چو گل گلاب شود ایمن از خزان گردد

به آه گرم دل خویش آب باید کرد

میان شبنم و گل نیست پرده ای در کار

چرا ز چشم تر ما حجاب باید کرد؟

به آه سرد شود هرچه صرف چون دم صبح

ز عمر خویش همان را حساب باید کرد

چو مو سفید شد استادگی گرانجانی است

سفر به روشنی ماهتاب باید کرد

چو نافه صائب اگر خون کنند در جگرت

به کیمیای رضا مشک ناب باید کرد

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

سپیده دم بصبوحی شتاب باید کرد

بگاه قدحی پر شراب باید کرد

نه درّ ه ایم که با افتاب برخیزیم

صبوح پیشتر از آفتاب باید کرد

نقاب شب زرخ روز چون فرو کردند

[...]

خواجوی کرمانی

چو شام شد بشبستان شتاب باید کرد

ز ماه نو طلب آفتاب باید کرد

لباس ازرق صوفی که عین زرّاقیست

بخون چشم صراحی خضاب باید کرد

لب پیاله و رخسار مردم دیده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه