گنجور

 
صائب تبریزی

به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را

به یاقوت لب از رخ رنگ می گرداند آتش را

کبابم می کند آن مست بی پروا، نمی داند

که هر یک قطره اشک من به خون غلتاند آتش را

سپند من ندارد تاب مهتاب و تو سنگین دل

مزاج سرکشی داری که می سوزاند آتش را

نیم پروانه تا بر گرد شمع دیگران گردم

سپند شوخ من از سنگ می رویاند آتش را

به چشم اشکبار من چه خواهد کرد، حیرانم

بر رویی که در چشم آب می گرداند آتش را

درین قحط هواداری، عجب دارم ز خاکستر

که در هنگام مردن چشم می پوشاند آتش را

سخن پرداز شد از عشق تا حسن جهانسوزش

سپند ما بلند آوازه می گرداند آتش را

به همواری ادب کن خصم سرکش را که خاکستر

به نرمی زیر دست خویش می گرداند آتش را

نمی باشد سپر انداختن در کیش ما صائب

سپند ما به میدان جدل می خواند آتش را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۷۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فیاض لاهیجی

چنان سودای او بر خویشتن پیچاند آتش را

که دود رفته در سر باز می‌گرداند آتش را

چو شمع چهره از برق طلوع می برافروزد

به گرد خویش چون پروانه می‌گرداند آتش را

نگاه گرم از بیمش نهفتم در پس مژگان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه