گنجور

 
صائب تبریزی

نسوزد دل به آه گرم من چرخ بد اختر را

ز دود تلخ پروا نیست چشم سخت مجمر را

منم کز تیره بختی ها ندارم صبح امیدی

وگرنه در سواد دل بهاری هست عنبر را

به حرف و صوت مهر خامشی را بر مدار از لب

سپر داری کن از تاراج مور این تنگ شکر را

دل قانع ز احسان کریمان است مستغنی

به آب تلخ دریا احتیاجی نیست گوهر را

نسوزد پرده شرم و حیا را باده روشن

ز آتش نیست پروایی پر و بال سمندر را

ز آب زندگی آیینه هم زنگار می گیرد

بود ظلمت نصیب از چشمه حیوان سکندر را

گران بر خاطر آزادمردان نیست کوه غم

ز بار دل نمی گردد دو تا قامت صنوبر را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

خط از سنگین دلی گفتم برآرد لعل دلبر را

ندانستم رگ گردن شود این رشته گوهر را

نه تبخاله است بر گرد دهان آن پری پیکر

ز تنگی این صدف بیرون لب جا داده گوهر را

سرشک بلبلان برگ گلی نگذاشت بی شبنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
حزین لاهیجی

چه حسن است این که مجنون می کند عقل فسونگر را؟

چه رنگ است این که در خون می کشد، دامان محشر را؟

صفایی کز دم صبح بنا گوش تو می بینم

به خون رشک خواهد غوطه دادن، مهر خاور را

به چشم کم ندیدی ناز خونریز اسیرانش

[...]

صفایی جندقی

رعایت کن زمهر این جمع مضطر را

برادر را و خواهر را و مادر را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه