گنجور

 
صائب تبریزی

پنبه نبود که شد از سینه افگار سفید

چشم داغم شده از شوق نمکزار سفید

در دیاری که تو از جلوه فروشان باشی

گل ز خجلت نشود بر سر بازار سفید

پیش من دم نتواند ز نظربازی زد

گرچه شد دیده یعقوب درین کار سفید

آنقدر همرهی از بخت سیه می خواهم

که کنم دیده خود در قدم یار سفید

سعی کن تا ز سیاهی دلت آید بیرون

همچو زاهد چه کنی جبه و دستار سفید؟

صائب از دست مده جام می گلگون را

از شکوفه چو شود چادر گلزار سفید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلیم تهرانی

شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید

موی سر بر سر من گشت چو دستار سفید

عجبی نیست درین دور که خط خوبان

در ته زلف شود چون شکم مار سفید

ای گل از چاک گریبان تو حیرت دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه