زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را
نسیم نوبهاران کرد گویا این زبانها را
ز عقل کوتهاندیش است سرگردانی مردم
بیابان مرگ میسازد دلیل این کاروانها را
اگر آزادهای، آسوده باش از سردی دوران
که دارد یاد هر سروی درین گلشن خزانها را
سر سوداییان از گردش جام است مستغنی
که آب از شوق باشد آسیای آسمانها را
به بی نام و نشانی میتوان شد ایمن از آفت
که زود از پا درآرد گردنافرازی نشانها را
به استمرار، نعمت در نظرها خوار میگردد
ز گلگشت چمن لذت نباشد باغبانها را
علایق دامن آزادگان صائب نمیگیرد
ز جولان نیست مانع خار و خس آتشعنانها را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نسیم صبح از تاراج گلزار که میآید؟
که مرغان کاسهٔ دریوزه کردند آشیانها را
درین وادی چسان آرام باشد کاروانها را
که همدوشیست با ریگ روان سنگ نشانها را
چه دل بندد دل آگاه بر معمورهٔ امکان
که فرصت گردش چشمیست دور آسمانها را
ز موج بحر کمسامانی عالم تماشا کن
[...]
زهی از خار خارت شعله در جان، گلستانها را
ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبانها را
بهار عارضت هر گوشه، صد بیخانمان دارد
زدند آتش ز شوقت، عندلیبان آشیانها را
نه در کنعان نه در بازار مصرت میتوان دیدن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.