گنجور

 
صائب تبریزی

زبان برگ بود از ذکر خامش بوستان‌ها را

نسیم نوبهاران کرد گویا این زبان‌ها را

ز عقل کوته‌اندیش است سرگردانی مردم

بیابان مرگ می‌سازد دلیل این کاروان‌ها را

اگر آزاده‌ای، آسوده باش از سردی دوران

که دارد یاد هر سروی درین گلشن خزان‌ها را

سر سوداییان از گردش جام است مستغنی

که آب از شوق باشد آسیای آسمان‌ها را

به بی نام و نشانی می‌توان شد ایمن از آفت

که زود از پا درآرد گردن‌افرازی نشان‌ها را

به استمرار، نعمت در نظرها خوار می‌گردد

ز گلگشت چمن لذت نباشد باغبان‌ها را

علایق دامن آزادگان صائب نمی‌گیرد

ز جولان نیست مانع خار و خس آتش‌عنان‌ها را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

نسیم صبح از تاراج گلزار که می‌آید؟

که مرغان کاسهٔ دریوزه کردند آشیانها را

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

درین وادی چسان آرام باشد کاروان‌ها را

که همدوشی‌ست با ریگ روان سنگ نشان‌ها را

چه دل بندد دل آگاه بر معمورهٔ امکان

که فرصت گردش چشمی‌ست دور آسمان‌ها را

ز موج بحر کم‌سامانی عالم تماشا کن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
حزین لاهیجی

زهی از خار خارت شعله در جان، گلستان‌ها را

ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبان‌ها را

بهار عارضت هر گوشه، صد بی‌خانمان دارد

زدند آتش ز شوقت، عندلیبان آشیان‌ها را

نه در کنعان نه در بازار مصرت می‌توان دیدن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه